- دسته : داستان های طنز,,
- تاریخ ارسال : یک شنبه 22 اسفند 1389
- بازدید : 184
دنياي عجيب يك مرد
آقايي از رفتن روزانه به سر كار خسته شده بود ، در حالي كه خانمش هر روز در خانه بود !
او مي خواست زنش ببيند براي او در بيرون چه مي گذرد ...
بنابراين شروع به دعا كرد :
خداي عزيز! من هر روز سر كار مي روم و بيش از ۸ ساعت بيرونم در حاليكه خانمم فقط در خانه مي ماند! من مي
خواهم او بداند براي من چه مي گذرد ؟!
بنابراين لطفا اجازه بدين براي يك روز هم كه شده جاي ما با هم عوض بشه !!!
خداوند ، با معرفت بي انتهايش آرزوي اين مرد را برآورد كرد ...
صبح روز بعد مرد با اعتماد كامل همچون يك زن از خواب بيدار شد و براي همسرش صبحانه آماده كرد ، بچه ها رو
بيدار كرد و لباسهاي مدرسشون رو آماده كرد . بهشون صبحانه داد ، ناهارشان را تو كوله پشتي شون گذاشت و
اونها رو به مدرسه برد...
وقتي برگشت خانه رو جارو كرد، براي گرفتن پول به بانك رفت ، بعد به بقالي رفت،ساعت يك بعد از ظهر بود و او براي
درست كردن رختخوابها ، به كار انداختن لباسشويي ، گرد گيري و تي كشيدن آشپز خانه ، رفتن به مدرسه و آوردن
بچه ها و سرو كله زدن با آنها در راه منزل ، آماده كردن عصرانه و گرفتن برنامه بچه ها براي تكليف منزل ، اتو كشي و
مرتب كردن ميز غذا خوري ، نگاه كردن تلويزيون حين اتو كشي در بعد از ظهر و ... عجله داشت !
(از ذكر انجام بقيه كارها فاكتور گيري شد ....)
در ساعت ۲۳ : ۰۰ در حالي كه از كار طاقت فرساي روزانه خسته شده بود، به رختخواب رفت در حاليكه بايد رضايت همسر در رختخواب را هم تامين مي كرد...
صبح روز بعد بلافاصله بعد از بيدار شدن از خواب گفت :
خدايا من چه فكري مي كردم ؟!! براي ناراحتي از موندن زنم در منزل سخت در اشتباه بودم ، لطفا و خواهشا اجازه
بده من به حالت اول خود برگردم (غلط كردم به خدا) !!!
خداوند پاسخ داد :
پسرم ، من احساس مي كنم تو درس خودت را ياد گرفتي و خوشحالم كه مي خواهي به شرايط خودت برگردي ...
ولي تو مجبوري ۹ ماه صبر كني، چون ديشب حامله شدي !!!
اینم واسه به اصطلاح مردهای زمونه ی ما!! البته تا مرد بوده همین بوده.